همیشه بهار!

I'm Back...

همیشه بهار!

I'm Back...

عشق اینه...

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است.

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد .وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!

چه اتفاقی افتاده؟

مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !!!در یک قسمت تاریک بدون حرکت.

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.

متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

تو این مدت چکار می کرده؟چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد .!!!

مرد شدیدا منقلب شد.

ده سال مراقبت. چه عشقی ! چه عشق قشنگی!!!

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حدی می

توانیم عاشق شویم اگر سعی کنیم

سلام... روز قشنگی است... دوستت دارم...

هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم

ولی بدون تو مهتاب را نمی‫خواهم

برای آمدنت گرچه راه کوتاه است

هنوز هم که هنوز است چشم در راهم

سلام... روز قشنگی است... دوستت دارم ...

چقدر عاشق این جمله ‫های کوتاهم

هوای بودن یک عمر با تو را دارم

منی که دلخوش دیدارهای گه‫گاهم

برای گفتن یک حرف عاشقانه فقط

اسیر سخت ‫ترین زخمهای جانکاهم

بدون تو همه لحظه‫ ها به این فکرند

که تیغ را بگذارند بر گلوگاهم



همیشه فقط واسه تو مینویسم...

تو مثل...

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم









و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم... ببخش منو... بهترین بهترین من...

دوست داشتنی ترینی توی دنیا!

دوستت دارم
اما نمی توانم بیانش کنم
تو مثل سرابی
یا نه ... بهتر بگویم مثل آب دریایی . تشنگی را رفع نمی کنی
وقتی می بینمت بیشتر دلم تنگت می شود ... از دیدنت سیرنمی شوم
دوستت دارم
تو هما نی که گفتی : دل مهربانت را در مقابل من به آهن به سنگ بسپار
و مرا به سرخی خون دل شقایق
اما من جز به تو دل به کسی نمی دهم این دل فقط مال توست
فقط دوستم بدار و ترکم نکن
روز رفتنت روز مرگ شقایق ..روز زردی دل سبز من است
دوستت دارم
تو همانی که می گفتی : من در عالم سرد خودم باید آنقدر تنها بمانم
و آنقدر تنها بگریم که تمام نوشته هایم بوی باران بگیرد
اما من می گویم که سردی دلت را به من بسپار و گرمی دل من از آن تو
فقط بدان که با یک دل سبز
دوستت دارم

بازتاب... غیبت فصلها!

بازتاب...

می خندم
نگاه می شوی

نگاه می کنم
غرق می شوی

می بوسمت
با من گره می خوری

دل می دهم
از من دور می شوی
*********************************
غیبت فصلها...

روزی که رفتی
بهار با تو گریخت
تابستان در راه ماند
پاییز بی رنگ شد
زمستان سر رسید
و برف سیاه بارید

بهترین ِ بهترین ِ من!

زیبا ترین,زیباترین,زیبا ترینم

برگرد تا چشمان خیست را نبینم

بگذار تا حرف دلم را گفته باشم!

تا کی لغتها را کنار هم بچینم؟

تا کی میان بهت خود آواره باشم؟

اما بگویم سخت سرشار از یقینم...

این دستهای بی رمق باید بمیرند

من بر تمام تاروپودم هم ظنینم

این پنجره تا کی برای دیدن است آه...

چیزی اگر مانده بگو تا من ببینم!؟

روی زمین ماندن همیشه کفر محض است

وقتی که من چیزی از اوهام زمینم...

او در زدو عاشق شدو دنیا ورق خورد

من پشت در ماندم,ولی:عاشقترینم....

برایت می نویسم

فریاد کنم اندوه سال های نبودنت را
آنقدر از من دوری که برای رسیدن
تقویم قد نمی دهد
اما برایت می نویسم
از ته مانده غرورم
ودل تهی
و چشمهای منتظر
و دردی که با دیدنت تسکین می یابد
از همه وهمه که نشان نبودنت را میدهد
و تمام نامه ها را به آدرسی که ندارم پست خواهم کرد...

من قرص مخصوص خودمو میخوام!

قرص های زرد برای سردرد

قرص های قرمز برای سرما خوردگی

آبی برای بی خوابی

سبز برای گلودرد

نارنجی برای کمبود آّهن

صورتی برای فشار خون

سفید برای افسردگی

بنفش برای ریزش مو

خاکستری برای سرگیجه

قهوه ای برای استخوان درد

***

نه! نیست!

پیدا نمی کنم.

نایاب شده است

این قرص های کمبود تو

در تمام داروخانه های این حوالی

 و من مشابه قبول نمی کنم!

سهم من!


اگر سهم من از این همه ستاره

سوسوی غریبی است

غمی نیست !

همین انتظار رسیدن شب، برایم کافی است .