همیشه بهار!

I'm Back...

همیشه بهار!

I'm Back...

غزل خداحافظی

ای آفتاب به شب مبتلا خداحافظ
غریب واژه دیر آشنا خداحافظ
به قله ات نرسانید بخت کوتاهم
بلند پایه بالا بلا خداحافظ
تو ابتدای خوش ماجرای من بودی
ای انتهای بد ماجرا خداحافظ
به بسترت نرسیدند کوزه های عطش 
سراب تفته چشمه نما خداحافظ
میان ماندن و رفتن درنگ می کشدم
بگو سلام بگویم و یا خداحافظ
اگرچه با تو سرشتند ؛ سرنوشت مرا
ولی برای همیشه ترا خداحافظ

بهروز یاسمی ( معاصر )

گله... (Gele! نه Gole یا Galle!)

نمی دونم این شعر از کجا اومده تو ذهن من!! نمی دونم کی شنیدمش! یا کجا خوندمش... یا نویسنده و شاعرش کی هست... فقط می دونم که اونقدر توی فکرم بود که نوشتنش تنها راه واسه نجات ازش بود!!!!



باز گفتم
کوه صبرم
مثل سنگم
عهد بستم
نکنم شکوه ز کس
بد نگویم به کسی

صبح زودی رفتم
گله ها را بردم
سر جویی شستم

باز گفتم
که تو خوبی و قشنگی و تو مستی
و من از روز ازل
عاشق تو بودم و هستم

گله ای از تو ندارم
چشم بر هر چه که کردی
همه بستم

لیک دیدم
چشم هایم
غرق اشکند
غرق اشکند
گله دارند
از من و عهدی که بستم...