دوستم داشته باش، دوستم داشته باش
بادها دلتنگند، دستها بیهوده
چشمها بی رنگند، دوستم داشته باش
شهرها می لرزند، برگها می سوزند
یادها می گندند ،باز شو تا پرواز
سبز باش از آواز، آشتی کن با رنگ
عشقبازی با ساز، دوستم داشته باش
سیب ها خشکیده ،یاس ها پوسیده
شیر هم ترشیده، دوستم داشته باش
دوستت خواهم داشت
بیشتر از باران ، گرمتر از لبخند
داغ چون تابستان ، دوستت خواهم داشت
شادتر خواهم شد ،ناب تر روشن تر
بارور خواهم شد، دوستم داشته باش
برگ را باور کن، آفتابی تر شو
باغ را از بر کن ،دوستم داشته باش
خواب دیدم در خواب، آب آبی تر بود
روز پر سوز نبود، زخم شرم آور بود
خواب دیدم در تو ، رود از تب می سوخت
نور گیسو می بافت ،باغچه گل می دوخت
دوستم داشته باش
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لابتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی
از تب تند من نترس
که یه روزی عوض بشم
از تو به قیمت جونم
محاله که دس بکشم
مگه نمی بینی چشام
بارونیه خواستنته
دارم حسودی می کنم
به پیرهنی که تنته
مگه نمی دونی دلم
دلتنگ با تو بودنه
غصه هیچ چیز و نخور
عشقت همیشه با منه
یه وقت منو ترک نکنی
یه وقت ازم جدا نشی
تو مهربون دلمی
یه وقتی بی وفا نشی
یادت باشه با یه نگاه
اینجوری عاشقت شدم
آخ وای از اون روز که دیگه
بیای بشی مال خودم
دل نگرون لحظه هام
نترس از این ثانیه هام
بذار بازم جلو برن
فقط برای دل ما
از تب تند من نترس
که عاشق چشات منم
هزار سالم بیاد بره
کم نمیشه از خواستنم
یه وقت منو ترک نکنی
یه وقت ازم جدا نشی
تو مهربون دلمی
یه وقتی بی وفا نشی
هرگز نخواستم که فقط نان بیاورم
من می روم برای تو باران بیاورم
تا بشکفد گل از گل تو ، سبزتر شوی
قدری بهار بعد زمستان بیاورم
تا ریشه ...ریشه... ریشه کنی استوارتر،
از قلب خود برای تو گلدان بیاورم
گلدان من به وسعت باغی ست بی حصار
باور نکن برای تو زندان بیاورم
باور نکن که نقطه شوم : بی خیال و شوم !
بر جمله شروع تو پایان بیاورم
با من بیا که رسم جهان را عوض کنیم
تا من از این حقیقت عریان بیاورم –
- تعریف تازه ای که غزل را غزل کند
سوگند می خورم که به قرآن! بیاورم
این عاشقانه است که هی ظالمانه بر
ابر لطیف روح تو سوهان بیاورم ؟!
چکش بیاورم من و سندان بیاوری ،
چکش بیاوری تو و سندان بیاورم ؟!
...
آیینه شو که شکل غزل را عوض کنم
جانی به این طبیعت بی جان بیاورم !
...
گیسوی توست عطر بهارانه های چای
یک استکان بریز که قندان بیاورم :
قندان ِ واژه های ِفراموش ِبی غزل !
بر لب سرود بوسه و عصیان بیاورم !
باور کن استواری هر عشق بوسه است !
دست مرا بگیر که برهان بیاورم !
حالا که چلستون غزل بیستون شده ،
ویرانه را دوباره به سامان بیاورم !
آه ای دلیل ! آتش ِلب را شکوفه کن !
تا باز هم به معجزه ایمان بیاورم !