باز هم قلبی به پایم افتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو
او به من می گوید :ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من به او می گویم:ای ناآشنا
بگذر از من،من تو را بیگانه ام
آه از ای دل،آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه یی
ای دریغا،کس به آوازش نخواند
سلام دوست من
وبلاگ زیبایی دارین
به من هم سر بزنید
خوشحال میشم
منتظرم
به دیدارم بیا...در این تنهایی تنها و تاریک، خدا مانند...دلم تنگ است... بیا ای روشنی،ای روشن تر از لبخند... شبم را روز کن سر پوش سیاهی ها... دلم تنگ است...بیا بنگر،چه غمگین وغریبانه... در این ایوان سر پوشیده واین تالاب مالامال... دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها... و این نیلو فر آبی و این تالاب مهتابی ... شب افتاده است ومن تنها و تاریکم... و در ایوان تالاب من ، دیریست ... در خوابند...پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی... بیا ای مهربان من... بیا ای یاد تنهایی... !
سلام
چه جالب بود
خوب این هم یک مدلش هست دیگه
موفق باشی
جالب بود ..!
بوسه اسم است...چون عمومی است
بوسه فعل است...چون هم لازم است هم متعدی
بوسه حرف تعجب است...چون اگر ناگهانی باشد طرف مقابل را مات و مهبوت میکند
بوسه ضمیر است...چون از قید انسان خارج نیست
بوسه حرف ربط است...چون 2 نفر را به هم متصل میکن
دختر بر آستانه ی در عاشقانه خواند
کای آرزوی من
من فارغم ز خویش و تو آسوده از منی
با دوست ، دشمنی
بس شام ها ستاره شمردم به نور ماه
تا اختر رمیده ی بختم وفا کند
شور نگاه دوست در آن چشم دلفریب
چون باده سرگرانی عیشم دوا کند
هر شب که ماه می نگرد از دریچه ها
جان می دهد خیال ترا در برابرم
من شاد ازین امید که چون بگذری ز راه
شاید چو نور ماه ، فراز ایی از درم
هر ناله ای که می شکند در گلوی باد
آهنگ ناله های دلم در فراق تست
جون تابد از شکاف درم نور ماهتاب
گویم نگاه کیست که در اشتیاق تست
ای ارزوی من
ای مرد ناشناس
آگاه نیستم که کجایی و کیستی
اما مرا به دیدن تو مژده می دهند
وان مژده گویدم که تویی یا تو نیستی
از من جدا مشو
چون زندگی به دست فراموشیم مده
یا از کنار من به خموشی گذر مکن
یا در نهان امید هماغوشیم مده
دختر خموش ماند
مردی که می گذشت به سویش نگاه کرد
دختر به خنده گفت
ای مرد ناشناس توانی خبر دهی
زان آشنا که هیچ نیامد به دیدنم ؟
آن مرد خنده کرد و شتابان جواب داد
آن آشنا منم
سلام
وبلاگ زیبایی دارید. هم قالب زیبا و هم مطالب زیبا.
موفق باشید
اپم . سر بزن .
سلام دوست عزیز
ممنون میشم منو لینک کنی و به من هم خبر بدی من هم شما رو لینک کنم
من آپم
منتظرتم با تمام وجودم
اینم نظر.
جامونده از سفر منم که حرف موندن می زنم
با دوری چشمای تو ساز نبودن می زنم
اگر چه دوری از نگام تو رو می بینن این چشام
تو رویاشون به انتظار یه عمر می شینن این چشام
عزیزم از اینجا نرو بردار ز چشمام غصه رو
بذار که باقشنگیا به یاد بیارم قصه رو
نذار که از یادت برم نخواه که تنها بمیرم
پا روی دنیا بذارم دستای غم رو بگیرم
به سوگ عشق نشستمو ببین دل شکستمو
بیا پیشم تا ببینی چش رو دنیا بستمو
جا مونده از سفر منم که حرف موندن می زنم
سلام دوست عزیز
ما آپ کردیم البته با حرف دل عشقم زود بیا منتظرتم
در ضمن وبلاگت حرف نداره
منتظر حضور گرمت هستیم
دوستدارتون علی و فریبا[قلب][بوسه][گل]