همیشه بهار!

I'm Back...

همیشه بهار!

I'm Back...

رمیده

نمی دانم چه می خواهم خدایا

به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خستة من

چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان می گریزم

به کنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگی ها

به بیمار دل خود می دهم گوش

گریزانم از این مردم که با من

بظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت

به دامانم دوصد پیرایه بستند

از این مردم, که تا شعرم شنیدند

برویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند

مرا دیوانه ای بدنام گفتند

دل من, ای دل دیوانة من

که می سوزی ازین بیگانگی ها

مکن دیگر ز دست غیر فریاد

خدارا, بس کن این دیوانگی ها

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام....چند وقت اینجا نیومدم دلم تنگید.....خیلی خیلی خیلی قشنگ بود....
با ی بای بیبی

[ بدون نام ] 1386/04/01 ساعت 03:35

سلام دوست
من حرف می زنم که بیایی به دیدنم
منتظر نظرات ارزشمندتون می مونم
با سپاس

آخه من باید بدونم اسم وبلاگتون چیه... مگه نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد