مثل یک کاغذ مچاله شـده
پرت از ارتـفـاع تقـدیـرم
ناتمام و غریب و خط خورده
از خودم هی بهانه می گیرم
حاصلی از تفاهم شب و روز
انتـخـاب جـهان خامـوشـم
از نگـاهم کـسی نمی فـهـمد
که چه جغدی نشسته بر دوشم
که چـرا در مسـیر طـغیان و
پا به پای دروغ می رقـصـم
یا شـبیـه کـمی مـونالـیـزا
طرحی از گریه های بی نقصم
که چه اندازه از همین گوشه
از همـین خـانه ی مـقوائـی *
می شود گفت و گفت و ... " ساکت شو _
فکـر کن مـرده ای و تـنهـائـی "
وقتی از لحظه ها فقط عصیان ...
وقتی از هر جهت فقط فریاد ...
می دهم جسم و روح و قلبم را
تا همیـشه به دسـت بادا باد
□□□
مثل هـر روز پنجـره بسـته
مثل هر شب حضور گمراهی
کاش می شد کمی خودم باشم
کمی از آنچه تو نمی خواهی !