همیشه بهار!

I'm Back...

همیشه بهار!

I'm Back...

چرا ما آدما دلداری بلد نیستیم؟؟؟؟؟؟

نشسته بود روی زمین و داشت یه تیکه هایی رو از روی زمین جمع می کرد.

بهش گفتم: کمک نمی خوای؟

گفت: نه.

گفتم: خسته می شی، بذار خوب کمکت کنم دیگه.

گفت: نه، خودم جمع می کنم.

گفتم: حالا تیکه ها چی هست؟

بدجوری شکسته، معلوم نیست چیه؟

نگاه معنی داری کرد و گفت: قلبم.

این تیکه های قلب منه که شکسته.

خودم باید جمعش کنم.

بعدش گفت: میدونی چیه رفیق؟

آدمای این دوره زمونه دل داری بلد نیستن.

وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری ،

هنوز تو دستشون نگرفتن میندازننش زمین و میشکوننش.

میخوام تیکه هاش رو بسپرم به صاحب اصلیش،

اون دلداری خوب بلده.

میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه.

آخه میدونی اون خودش گفته که قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره.

تیکه های شکسته ی قلبش رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد.

و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم موندم.

دلم میخواست بهش بگم: خوب چرا دلت رو می سپری دست هر کسی؟

انگاری فهمید تو دلم چی گفتم.

برگشت و گفت:

دلم رو به دست هر کسی نسپردم، اون برای من هر کسی نبود.

گفت و این بار رفت سمت دریا،

سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که

رازدارش بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد